امروز صبح خواب میدیدم باید برم یه جایی و هیچی هم همراهم نیست نه گوشی نه کیف، هیچی. کل راه رو باید پیاده میرفتم. رسیدم به یه سر بالایی، یه جایی که توی واقعیت هم هست اما شیبی که داره در واقع یک چهارم اون چیزیه که توی خواب میدیدم. خستگی و ناتوانی زانوهامو با تمام وجود حس میکردم طوری که همین الان هم که بهش فکر میکنم کاملا یادم میاد که چه حسی داشت. بعدش به خودم گفتم پنجاه قدم دیگه بشماری رسیدی به جای صاف فقط پنجاه قدم! یک دو سه . همینطور شمردم ولی یه جایی قبل از پنجاه دیدم سر بالایی تموم شده. اون راه از چیزی که فکر میکردم کوتاهتر بود و زودتر از پنجاه قدم تموم شد.
تمام خوابهایی که میبینم انگار یه آیینهی بزرگه که ناخودآگاهم رو نشون میده. همینقدر دقیق و واضح.
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
یه ,پنجاه ,هم ,جایی ,رو ,راه ,یه جایی ,پنجاه قدم ,از پنجاه ,که توی ,خواب میدیدم
درباره این سایت